💐به اسم خدای نازنینم💐

یه شعر زیبای دیگه از فروغی بسطامی

غزل شماره457

چه خلاف سر زد از ما که در سرای بستی

بر دشمنان نشستی، دل دوستان شکستی

🌺

سر شانه را شکستم به بهانهٔ تطاول

که به حلقه حلقه زلفت نکند درازدستی

🌺

ز تو خواهش غرامت نکند تنی که کشتی

ز تو آرزوی مرهم نکند دلی که خستی

🌺

کسی از خرابهٔ دل نگرفته باج هرگز

تو بر آن خراج بستی و به سلطنت نشستی

🌺

به قلمروی محبت در خانه‌ای نرفتی

که به پاکی‌اش نرُفتی و به سختی‌اش نبستی

🌺

به کمال عجز گفتم که به لب رسید جانم

ز غرور ناز گفتی که مگر هنوز هستی

🌺

ز طواف کعبه بگذر، تو که حق نمی‌شناسی

به در کنشت منشین تو که بت نمی‌پرستی

🌺

تو که ترک سر نگفتی ز پی‌اش چگونه رفتی

تو که نقد جان ندادی ز غمش چگونه رستی

🌺

اگرت هوای تاج است ببوس خاک پایش

که بدین مقام عالی نرسی مگر ز پستی

🌺

مگر از دهان ساقی مددی رسد وگرنه

کس از این شراب باقی نرسد به هیچ مستی

🌺

مگر از عذار سر زد خط آن پسر فروغی

که به صد هزار تندی ز کمند شوق جستی