یه شعر دیگه از حافظ شیرازی

غزل شماره 474

☘️☘️

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی

که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

☘️☘️

ملامت‌گو چه دریابد میان عاشق و معشوق؟

نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

☘️☘️

بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور

که از هر رقعهٔ دلقش هزاران بت بیفشانی

☘️☘️

گشادِ کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است

خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی

☘️☘️

ملک در سجدهٔ آدم زمین بوس تو نیت کرد

که در حُسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی

☘️☘️

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است

مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی

☘️☘️

دریغا عیش شب‌گیری که در خواب سحر بگذشت

ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی

☘️☘️

ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست

بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی

☘️☘️

خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ

نگر تا حلقهٔ اقبال ناممکن نجنبانی

✍️✍️✍️✍️✍️✍️✍️